امیر علی جونامیر علی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
سن مامانسن مامان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سن بابامحمدسن بابامحمد، تا این لحظه: 34 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی نازدونه و دردونه

جور وارجور از همه جا

سلام دوستان عزیزم   ا مروز اومدم با کلی عکس از گل پسرم از تو باغ گرفته تا بازی با اسباب بازیاش خلاصه من یعنی مامان الهام هرجا رسیدم ازش عکس گرفتم ببینید و لذت ببرید.   منکه عاشقشم شما رو نمیدونم   دنیا را خیلی کوچک می بینم که بگم به اندازه یه دنیا دوستت دارم   لطفا ادامه مطلب: تو آسمون قلبم خدا خودش نوشته یه لحظه با تو بودن قشنگتر از بهشته     بزرگترین روانشناسان دنیایند ، دو چشمت   این قدر که امیدوارم می کنند ، به زندگی . . .     پختن آش رشته در باغ     ...
25 ارديبهشت 1393

روزت مبارک بابای مهربونم

پدر خوب مهربانم بابا علی جونم روز پدر رو با تموم وجودم بهت تبریک میگم و به خاطر تموم سختی هایی که تو راه بزرگ کردنم برام کشیدی ازت تشکر میکنم شاید این کمترین کاری باشه که بتونم الان انجام بدم   پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم .   به خاطر تمام خوبیهایی که در حق من کردی و به من بال و پر دادی و مرا بالنده کردی و با سوختن خود ...
25 ارديبهشت 1393

محمد جانم روزت مبارک

همسره عزیزتر از جانم محمد جانم روز مرد رو عاشقانه و با تموم وجودم بهت تبریک میگم. همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است. تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی. عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور كنی. روزت مبارک. محمد جانم با وجوده تو عشق و محبت رو درک کردم و وقتی پیشمی و کنارتم .احساس آرامش میکنم  اگه لحظه ای با حرفام و کارام و ندانسته ناراحتت کردم و باعث شدم ازم دلگیر بشی ازت عذر میخام خیلی برام مهمی . خیلی.... من عشق رو با تو تجربه کردم . دوست داشتن و شادی و لبخند و حتی گریه ی از سر شوق   ...
25 ارديبهشت 1393

اندر احوالات 8ماهگی

 سلام جیگره مامانی تو چقدر ناز و خواستنی شدی این روزا مامان جونم الان یه هفته ای هست که چهاردست و پا میری و حسابی شیطون و بلا شدی همه ی وجودم خیلی باهوشی . با دقت به تموم حرفا مامان و بابا و اطرافیان گوش میدی و واسه اینکه بهت توجه کنیم با خودت خارجکی حرف میزنی و داد و بیداد میکنی و اگه ما بهت گوش ندیم شروع میکنی به دست دسی کردن و تند تند و با صدای بلند دست هاتو به هم میزنی اونوقته که همه بهت توجه میکنن و کلی ذوقت رو میکنن. این روزا در صدد هستی که به دیوار و میز تلوزیون و سرویس ها آشپزخونه بایستی و اگه حواسم بهت نباشه از عقب میخوری زمین وروجکم دیگه تو روروئک سریع ...
23 ارديبهشت 1393

تقدیم به تموم هستی ام

یه دونه گل پسره من عزیزم همه عشقمو به پات میریزم   حالا که پیشمی حتی یه لحظه غم ندارم من   دله دیوونمو داری میبری   بگو نگاهه منو  تو میخری   حالا که پیشمی هیچی تو دنیا کم ندارم من   تو که قشنگ ترینی تویه  شهره غصه هامی   گل قشنگ مامان بخند که خنده هات قشنگه   بزار فدایه اون دلت بشم که آبی رنگه   همه میدونن عزیزه دلمی عزیزه دلمی عزیزه دلمی ...
10 ارديبهشت 1393

تجدید خاطره ی تولده امیرعلی

سلام جیگره مامان امشب با بابا محمد یه تجدید خاطره و فلش بک به گذشته ی نه چندان دور زدیم . مطالبه صفحه ی 13 و 12و 11 وبت رو دیدیم و کلی ذوق کردیم چقدر زود گذشت این لحظاته شیرین و ناب و هرچه میگذره شیرین تر میشی و چقدر من و بابایی خدا رو بابت تو هدیه ی آسمونی که زمینی شدی و پریدی تو بغلمون شکر میکنیم  و اشک شادی تو چشمامون حلقه زد. وای چه خوب بود لحظه ی تولدت وقتی که مامانی بهوش اومدم و اولین حرفی که زدم سراغه امیرعلی  ام رو از پرستاره کنارم گرفتم و از سلامتش اطمینان پیدا کردم و کلمه ی پرستار اون موقع هیچوقت از ذهن و خیالم پاک نمیشه که گفت پسرت سالمه و یه گل بدنیا اوردی...
10 ارديبهشت 1393

امیر علی در دشت

عزیزه مادر امروز من و بابابزرگ و دائی جان واسه یک ساعت رفتیم باغ باباعلی و کلی عکس گرفتیم. و آخرش هم دیگه خسته شده بودی و خوابت برد.فدات بشم مامان جوننننننننننننن اینم عکساش: امیرعلی و خاک بازی  شکوفه ای زیبا در میان درختان بغل دائی جان طبیعت زیبا عکس هنری زیبا  بفرمایید چاغاله بادوم و  گوجه سبز نعنا باغی بعداز ظهر در میان درختان جمع کلاغا جمع پسته ی مامان تا دیداره بعدی بای.{البته با اخم} ...
8 ارديبهشت 1393

تجربه ی اولین معاینه واتفاقاتی که افتاد.......

دیروز 31مرداد ماه بود واین خاطره مربوط به اون روز است : اول سلاممممممممممممممممممممممم به تموم خواننده هایه با حوصله خاطره ام رو شروع میکنم و دلم میخاد تا آخره آخر بخونید:   امروز یعنی 5شنبه من زیر دلم احساس یکم درد میکردم وبه مادرم گفتم هم واسه معاینه وهم برایه آشنایی با بیمارستان هم که شده یه سری به محل زایمان بزنیمم دیگه طرفایه ساعته 5 بعدازظهر بود که شوهرم اومد که با ماشین عمو عباسم راه بیوفتیمو بریم وارده بیمارستان شدیم و منو مامانم با پرس وجو و خوندنه  تابلو ها وارد زایشگاه شدیم اولش هیچکس نبود و با زدنه زنگه زایشگاه در باز شد و من با همون کفش و لباسام وارد شدم که یه خانوم داد زد خانوم دمپایی دم در هست بپوش وبیا ...
5 ارديبهشت 1393

هشتمین ماهگردت مبارکککککککککک

  مامان جونم. 8 ماهگیت مبارک باشه فداتشم که روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی. مامانی فدات بشم یه هفته ای هست که کلمات جدید داره از زبونه خوشگلت بیرون میاد بابا دد  گاگا ممه پوپو. اووووووو و کلی کلمه خارجکی و بابا جونت باهات همراهی میکنه و باهم حرف میزنید البته خارجکی. بابات بهت میگه فینگیلی بابا   عزیزه دلم قربونت برم که انقدر خوش خنده ای.و با اسباب بازیات خیلی باحال بازی میکنی و خودت خودتو سرگرم میکنی. پاره تنه مادر چند وقتیه چهار دست و پا هم میری اما بصورت دنده عقب و کم و دست هاتو به عقب میکشی و هنوز جلو جلو رو یاد نگرفتی اما خب همین هم خوبه من عاشقتم. ...
5 ارديبهشت 1393